«تخلیه روانی»
«تخلیه روانی» تا حالا شده است بعد از خوردنِ مایعاتِ زیاد، مخصوصا توی سرما، وسطِ جاده، گیر کرده باشید و مثانهتان از فشارِ پر شدن در حال ترکیدن باشد؟
دیدهاید که آدم جانش به لبش میرسد و تمام ذهن و فکر و آرمان و آرزویش خالی شدن مثانهاش است!
هیچ چیز برایش مهم نیست.
هیچ چیز به چشمش نمی آید.
هیچ آرزویی ندارد جز توقف ماشین تا محتویات مثانه را برون ریزی کند!
دیدهاید وقتی تخلیه می شوید چه احساس راحتیای دست میدهد؟ احساس سبُکی.
آنوقت است که آزاد میشوید و دوباره به چیزهای دیگر فکر میکنید.
از تهِ دل میگویید: آخِیش، راحت شدم!
روان ما هم یک مثانه دارد که در مسیر زندگی مدام پر و خالی میشود!
آنها که مایعات بیشتری میخورند یا در معرض سرما هستند (یعنی زندگی پرتلاطمتری دارند) مثانهشان زودتر پُر میشود.
مثانهی روان که پر میشود آدم الَکی قاطی می کند، به هم میریزد؛
اخلاقش سگی میشود؛ و جالب آنکه خودش هم نمیداند چه مرگش است!!!
با این تفاوت که آدم پرشدنِ مثانهی روان را نمی فهمد؛
فقط درد و فشارش را حس میکند!
روان نیز نیاز به تخلیه دارد!
نیاز به خالی شدن از مشکلات زندگی تا بتواند دوباره به چیزهای خوب فکر کند و روی چیزهای بهتر سرمایهگذاری کند.
روان هم نیاز به رهایی از فشار دارد. وگرنه رشد نمیکند، نمیتواند قدم از قدم بردارد، تمام فکر و ذکرش درگیر چیزهای حقیر میشود.
گاهی به روانتان استراحت دهید!
استراحت از روزمرگی؛
از دویدنهای بیهدف؛
از تنشهای بیهوده؛
از کل کل کردن با خود و دیگران؛
از گیر دادن به چیزهایی که ارزشش را ندارد؛
استراحت از حرص و طمع،
استراحت از کینه،
استراحت از خبر های ناگوار،
استراحت از نقاب ها و پرستیژهایی که سینهی آدم را تنگ میکند،
و حتی استراحت از چیزهایی که درون خود میریزید و کسی نمیفهمد!!!
برونریزی روان یعنی داشتنِ رفیقی که با او همانطور حرف بزنید که با خودتان حرف میزنید،
اگر نداریدَش بهترین رفیقی که می توانید فشار روان را روی آن خالی کنید یک قلم و کاغذ است!
بنویسید!
هرچه دلِ تنگتان میخواهد،
آزاد و رها بنویسید،
بعدش هم بیندازیدش سطل آشغال!
حتی اسیرِ آن نوشتن هم نشوید:
اینکه چه مینویسید و چگونه مینویسید و برای چه مینویسید را رها کنید.
فقط و فقط بنوسید.
حتی اگر حال نوشتن نداری شروع کن به حرف زدن و صدایت را ضبط کردن!
بدون هیچ قیدی حرف هایت را بزن.
بی هیچ آداب و ترتیبی. در مورد همه چیز…
بی هیچ هراس و قید و بندی!
بعد بارها گوشش بده،
بعد حذفش کن و فراموشش کن!
فقط باید برسی به آنجا که فریاد بکشی:
«چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من»
برونریزی یعنی ورزش؛
یعنی گاهی کوه و درِ و دشت رفتن
یعنی بالا و پایین پریدن
یعنی با بچهها فوتبال زدن و عروسک بازی کردن
یعنی فریاد کشیدن؛
بلند خندیدن؛
بلند گریه کردن.
اصلا یعنی لحظاتی را از دید دیگران، مثل دیوانهها زیستن!
یعنی لباس قشنگتان را توی خانه پوشیدن و خودتان را تحویل گرفتن!
یعنی توی خلوتِ خودتان همراه با یک آهنگ دلخواه پای کوبیدن و رقصیدن!
یعنی لحظاتی بیخیال همه چیز شدن!
رها کردن، رها کردن و رها کردن…
برون ریزی یعنی چیزی که بعدش از تهِ دلتان بگویید:
آخیش، راحت شدم……..
بیرون نریختن هیجانهای اصلی در مسیری بالغانه و والایشیافته و سرکوبِ مداوم آنها در خانواده و یا در جامعه، کم کم به تجمعِ درونیِ خشم منجر خواهد شد که روزی در جایی همانند یک دُمل چرکین سر باز خواهد کرد!
فقط یک چیز را رعایت کنید!!
فشار روانتان را روی کسی خالی نکنید!
قرار نیست با آخِیش گفتن شما
زخمی بر وجود کسی بنشیند…
دوستدار سلامتی شما